سلام. 

امروز رفتیم خواستگاری

:D :D :D

 بعد از اون خواستگار بی ادبه (فکر کنم براتون نگفتم بعدا میگم ، بهش فکر میکنم اعصابم خرد میشه) ، دیگه قسم خوردم نرم واسه جلسه خواستگاری و کسی را قبول نکنم.

اما دوباره هفته پیش یکی از فامیلامون کسی را معرفی کرد و هی تعریف کرده بود واسه مامانم و خلاصه مامان منم که مستعد ، اومد پیله کرد به من. که مریم زهرا خانم میگه پسر خوبیههه.

مریم حالا یکبار بیا بینش . حالا کی خواست تو را شوهر بده ؟ حالا سریع که بهشون به نمیدیدم و هزار تا حرف و حدیث .بعدم خودش جمعه یعنی امروز را قرار گذاشته بود.

منم 1000 تا کار داشتم از دیشب فقط نذر و نیاز میکردم و دعا می خوندم که خدایا خودت یک کاری کن خودشون زنگ بزنن بگن کاری برامون پیش اومده یکبار دیگه بریم.

اما متاسفانه امروز ساعت 9 زنگ زدن و قرار گذاشتن واسه ساعت 11 ، فلان هتل.

اصلاااااا حالشا نداشتم اما دیگه مجبور شدم برم.

پسر بدی نیود. اسمش مجید بود.

آروم بود.

خودش میگفت همه جا آرومم ولی تو جمع های صمیمی بهترم.

وقتی رفتیم با مامانم ، دم هتل با مامانشون ایستاده بودن. مامانشون مهبرون به نظر میرسید. یک خانم مسن و تر و تمیز. 

خودش هم کنار مامانش ود. یک پسر قد بلند ، با کت و شلوار فیلی با خط های سورمه ای و یک بلوز سورمه ای.

اولش که رفتیم روم نشد نگاهش کنم. اصلا نمی تونستم. فقط به مامانشون سلام کردم. به خودشونم یک سلامی تنددددد. 

پسر خوبی بود

ولی قصد ادامه تحصیل نداشت

لیسانس گرفته بود و رفته بود واسه ارشد اما وسط ارشد ول کرده بود درسش را.

به نظرم پسر خوبیه اما من درس خودندن خیلییییی برام مهمه. دلم می خواهد طرف مقابلم هم دنبال درس خوندن و آکادمیکی باشه.

نمیدونم.

پسر مومنی هم بود. اعتقادات مذهبی داشت و خدا را قبول داشت. 

فکر کنم از این پسر مثبت ها بود. :D :D :D :D

 خوبه بچه مثبت اما کاش دنبال درس خوندن هم بوددددددد

کاش یکی پیدا میشد مثل این آقا مجید اما دنبال درس خوندن .بعد باهم مینشستیم درس میخوندیم. از شب تا صبح درس میخوندیم

خدایا نمیشه؟؟؟؟

خدایااا میشه یک کاری بکنی ، که بشه؟؟؟

میشه یک کاری بکنی همسر من ، پایه درس خوندن من باشه؟؟؟

آقااااا. خوب من این تیپی می خواهم باشه همسرم. 



مشخصات

آخرین جستجو ها